گرفته دست های خیمه دامان جوانش را.
علی که میرودپس خیمه دادازدست جانش را
پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را
پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را
گرفته دست های خیمه دامان جوانش را.
علی که میرودپس خیمه دادازدست جانش را
پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را
پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را