اشعار حضرت ابوالفضل

علقمه

باز هم بارش باران غزل های دلم

باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم

دل به دریا زدنش را به تما شا بشوید

آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم

تیر بر دیده

 

دشمن از خوف به خود میلرزید

علت این بود اگر پنهان شد

 

تیر بر دیده پاکت چو نشست

کار دشمن به نظر آسان شد


بلند شو برادر …

بلند شو برادر بگو مرا نبرند

بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند

عموی خوب رقیه بلند شو مگذار

که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند

سهم رقیه

دستیکه سهم دست تو شمشیر کرده است

سهمرقیه را غل و زنجیر کرده است

 

مویمسفید بود , قدم هم خمیده شد

آریمصیبت تو مرا پیر کرده است

 

ساقی و سقا کنار هم

 

یا علی! کیست می آید شتابان سوی تو؟

با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟


آمده پیش تو تا مشق سپه داری کند

تا به سبک «حیدر»ی تمرین کرّاری کند

پهلوان با وفا

این پهلوان با وفا آخر زمین خورد

قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد 

من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد

از شرم  روی مادر اصغر زمین خورد 

دکمه بازگشت به بالا