از سوز زهر خسته و از پا نشسته ام
چشم انتظار مقدم زهرا نشسته ام
پا میکشم به خاک و امانم بریده است
یاد اجل به یاد مداوا نشسته ام
از سوز زهر خسته و از پا نشسته ام
چشم انتظار مقدم زهرا نشسته ام
پا میکشم به خاک و امانم بریده است
یاد اجل به یاد مداوا نشسته ام
ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده
باز دلتنگ جوادم که در این شهرِ غریب
به دلم حسرتِ یک گفتن بابا مانده
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وای وایِ من دلِ سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران زِ عطش بال می زنم
لب تشنه ام,دلم ,جگر پاره پاره سوخت
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وایوای من دل سنگ ستاره سوخت
همچمونکبوتران ز عطش بال می زنم
لب تشنهام ,دلم ,جگر پاره پاره سوخت