پیرمردی که حضرت جبریل
زائر غربت نگاهش بود
کوچه ها را همین که طی می کرد
صد فرشته کنار راهش بود
پیرمردی که حضرت جبریل
زائر غربت نگاهش بود
کوچه ها را همین که طی می کرد
صد فرشته کنار راهش بود
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر درمیان کوچه هایش می کشند
نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه,بی عمامه ,بی عبایش می کشند
دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای
دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای
چقدر مردم پست مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند
گر چه در خاک رفت , پیکر تو
دیگر از تن جدا نشد سر تو
دود آتش ز خانه ات بر خواست
پشت در جان نداد همسر تو
امشب چرا اینقدر نورانی ست؟
شاید کسی نان می پزد شاید
شاید کسی نذری پزان دارد
بدجور بوی دود می آید!
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود