اشعار شب پنجم محرم

غیرت حسن دارد

اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است
بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است
بساط گریه ی هیئت ز برکت حسن است
تمام ماه محرم روایت حسن است

أنَا بْنُ المُجـتَبا

اِبـتلایش فرق داشت
چون که در نزد عـمو “قالوا بلایش” فرق داشت
بر عمـو لبّیـک گفت…
وقتِ حَجّش بود و لَحنِ ” رَبّـنایش ” فرق داشت

هر چند به یاران

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم

دیدار تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست

من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

 

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

این هم از جنس آسمانی هاست

این هم از جنس آسمانی هاست

حیدری از عشیره ی زهراست

یاکریم است و با کریمان است

رود نه برکه نه خودش دریاست

طاقت نداشت

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

شرف الشمس سید الشهدا

این هم از جنس آسمانی هاست

حیدری از عشیره ی زهراست

یاکریم است و با کریمان است

رود نه برکه نه خودش دریاست

دکمه بازگشت به بالا