سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم
با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم
سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم
با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم
از دست کارهای خودم دلشکسته ام
از راه و رسم بندگی خویش خسته ام
ماه خدا گذشت , همانم که بوده ام
حالا در انتظار محرم نشسته ام
شاعر:علی ذوالقدر