از خون به دستِ خویش حنا میکِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را میکِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا میکِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا میکِشم بیا
از خون به دستِ خویش حنا میکِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را میکِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا میکِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا میکِشم بیا
آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق دیدار خدای تو کنم
پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم
چکمه اش را که از گلو برداشت
دشت را ناله ی عمو برداشت
نیزه را قاتل از تنش بعد از
سیزده ضرب زیر و رو برداشت
بکش تو تیغ وببین چندحنجر آماده است
برای چوبه ی چوگان تو سر آماده است
زمین توان تحمل نداشت جلوه کنی
برای محشر روی تو محشر آماده است
تو که اینگونه روی خاک ز هم واشده ای
وای برمن که دچارغم عظما شده ای
دیشب از طعم خوش مرگ وعسل میگفتی
ظهرامروز دراین معرکه معناشده ای
این قبیله صفات ذوالمنن اند
گر چه عبداللهند, رب من اند
کرم این حرم موقت نیست
دم به دم میدهند, دائما اند
ای حسن زاده, حسن در حَسَنَت می بینم
روح ِ توحید میان سُخنت می بینم
روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن
خطِّ کوفی به عقیق یَمنت می بینم
به لبت غیر ثنا گفتن معبود نبود
در صدای تو به جز نغمه ی داوود نبود
راه افتادی و من پشت سرت میگفتم
تازه داماد حرم رفتن تو زود نبود؟!
چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم
تو تکه تکه ای باید جدا جدا ببرم
نشسته ام به کنار تن تو می گریم
به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست
همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود
طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود
هرچند که اجازه ی جنگاوری نداشت
آماده باش, منتظر یک اشاره بود