آسمان جلوات تو پریمی طلبد
سرماز خاک درت تاج سری می طلبد
این خبر داشتنم ازهمه شهر چه سود؟
همنشینتو شدن بی خبری می طلبد
با کلاف آمدنم عاقبتشمعلوم است
پیدلدار دویدن گهری می طلبد
باید از خویش گذر کردو تمنای تو داشت
جایخوش آب و هوا هم , سفری می طلبد
صبح و شب بر سر کویتهمه گرم سخنند
حرفهای من بیدل سحری می طلبد
داشت از شوق تو میکشت همه عشقش را
امتحاندادن عاشق پسری می طلبد
کار هر شمع فقط سوختنپروانه است
بهتو نزدیک شدن هم جگری می طلبد
جمع کردم همه اسبابدلم را جز اشک
راهبی آب وعلف چشم تری می طلبد
آنقدر طعنه شنیدم کهدگر می دانم
عاشقیار شدن گوش کری می طلبد
ما که کرک و پرمانریخته از هجر ولی
آسمانجلوات تو پری می طلبد
سید یاسر اقشاری