تو مسیحا زاده اما دختر موسی شدی
مریم قدیسه ی ذریه ی طاها شدی
یک نخی از چادرت مانند کعبه محترم
قبله ی عرشی ترین سجاده ی دنیا شدی
تو مسیحا زاده اما دختر موسی شدی
مریم قدیسه ی ذریه ی طاها شدی
یک نخی از چادرت مانند کعبه محترم
قبله ی عرشی ترین سجاده ی دنیا شدی
آیینه ی حجب و عفتی معصومه
مستوره ی نور عصمتی معصومه
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
دست کرم شفاعتی معصومه
شاعر: محمد حسن بیات لو
علـــّامه ی مُخدّره ی عالم وجود
چشمش به روی دست رئوف حرم گشود
مهتاب سر گذاشته بر دوش آفتاب
عاشق گرفته خانه در آغوش عشق ناب
ما اهل تمنــّای عروجیم و به اوجیم
دریای شما بوده که دلداده ی موجیم
عمریست ملقــّب به غلامیِّ نگاریم
ما شیفته ی گفتن از این ایل و تباریم
از شب میلاد تو اینگونه حاصل می شود
ماه روز اول ذی القعده کامل می شود
بارها سر در میارد از شب میلاد تو
تا که جبرائیل ازخورشید غافل می شود
سائل لطف نوشتند بنی آدم را
سر ِ این سفره نشاندند همه عالم را
صبح فردا عجبی نیست اگر بنشانند
یک طرف آسیه و یک طرفت مریم را
لحظه ها لحظه های رویایی
چشمها چشمه های دریایی
ابرهای بهار میبارد
قلب های پُر خروش و شیدایی
هوای دیدن خورشید درسرم افتاد
که ناگهان به دلم جذبه ی حرم افتاد
کسی میان دلم ((اشفعی لنا ))میخواند
کسی که خاک ترین بودو از طلا میخواند