هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه ی من جا نمانده بر بدنت
به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی
بگو که این همه آدم تو را چرا زدنت
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه ی من جا نمانده بر بدنت
به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی
بگو که این همه آدم تو را چرا زدنت
چند تا بابا بگه خوابش میبره
آخه فک می کنه باباش سفره
نذارید انقده سربه سر باهاش
هم بابا نداره هم بی مادره
سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر
همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر
به گمانم عمه هم از دست من خسته شده
بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر
اسیر دست طوفان است گیسویی که وا مانده
گلِ سر داشتم، در پنجه های زجر جا مانده
تو میگفتی شبیه مادرم زهراست این دختر
بیا بابا ببین قد مرا بدجور تا مانده
بسیار گریه کرد برای تو مادرم
حالا میان روضه از او نام می برم
خیلی به روضه های شما بود معتقد
تاکید داشت هم به منو هم برادرم
مرگ یکبار نصیبم شود و آن یکبار
همه ام را تو بسوزان و به بادم بسپار
به امیدی که شوم تربت تو میمیرم
یا که کاشی بشوم در حرمت بر دیوار
طائر به آسمان تو باشد دلم حسین
تنها به درب خانه ی تو سائلم حسین
با این که هست قبله ی من کعبه ی خدا
اما به سوی کرببلا مایلم حسین
زهرا مرا دعوت نموده تا بیایم
پایین نشستم گفت که بالا بیایم
در عالم ذر گریه می کردم دلش سوخت
من را دعایم کرد تا دنیا بیایم
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
بیچاره آنکسی که به دامش اسیر نیست
ما را هرآنکه با تو نمود آشنا دگر
در دوستی و معرفت او را نظیر نیست
هر کسی از تو دور افتاده
بیشتر از همه ضرر داده
منصب توست دلبری و منم
بوده ام از قدیم دلداده
هر کسی داعیه ی دوستی ات را دارد
گر به پای غم تو جان بدهد جا دارد
کیست آنکه بشود مدعی عاشقی ات
تا که این عنوان را زینب کبری دارد
نمیگیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها
توئی آن باوری که از تو مشتق اند باورها
تو را داریم از نان حلال و طیب بابا
تو را داریم از معجون شیر و اشک مادرها