بارانگرفت و خاطره ها را مرور کرد
طوفانوزید و از پس نامت عبور کرد
ساعت هزارو چهارصد و چند سال سخت
دراشتیاقتان نفسی جفت و جور کرد
بارانگرفت و خاطره ها را مرور کرد
طوفانوزید و از پس نامت عبور کرد
ساعت هزارو چهارصد و چند سال سخت
دراشتیاقتان نفسی جفت و جور کرد
دل دل نکن که می رسد ازدلبرم خبر
شام فراق می رود و می شود سحر
چیزی نمانده تا برسد منجیِّ بشر
چیزی نمانده گلشن زهرا دهد ثمر
عید وصال آمده و لحظه ی ظفر
آماده می شوم غزلی را بنا کنم
در شور عشق , قافیه ای دست و پاکنم
باز از شرابِ دوست شدم مست وبیقرار
باید که پیر میکده ها را صدا کنم