در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…
با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی
دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»
در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…
با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی
دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»