طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم , عزیز دلم , اصغرم بخواب
شرمنده ام که شیر ندارم …به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب
طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم , عزیز دلم , اصغرم بخواب
شرمنده ام که شیر ندارم …به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب
این روزها که تشنه لبم مثل دلبرم
یاد رباب و قحطیُّ و لبهای اصغرم
سوز عجیب تشنگی ُّو هُرم آفتاب
گهواره و تلذ ّیُّ و شش ماهه ی حرم
وا شد درِتمام قفسها به روی تو
پرواز درهوای پدر, آرزوی تو
می بارداز تلاطم چشمت شکوه خشم
رفته بهمرتضی چقَدَر خلق و خوی تو
رباب است و خروش و خسته حالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
اگر گهواره را پس داده بودند
دلش خوش بود با طفل خیالی