می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد
می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد
برادر گفت نه، اما پر از اصرار شد زینب
به او نه گفت، دنیا بر سرش آوار شد زینب
به لطف این جواب دل شکن بیمار شد زینب
سرا پا بغض شد، پا تا به سر گفتار شد زینب…
با تمامِ هستیات خود را ندیدن مشکل است
سختتر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است
نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است
بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است
دیگر بساط روضه ی او پا گرفته بود
اشکش از او مجال تماشا گرفته بود
در خیمه مانده بود نبیند برادرش
در خیمه نذر روضه ی زهرا گرفته بود