شعر روضه

دلبر جانانه

آتش به جان دلبر جانانه می زنند
با شعله ای که بر در این خانه می زنند

پیر و جوان که فرق ندارد برایشان
در میزنند و بعد چه جانانه می زنند

مکتب صادق

هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم
به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم

غلام خانه ی اولاد مصطفی هستیم
و دل به ریشه ی خاکی چادری بستیم,

نوحوعلی الحسین

نوحوعلی الحسین که این کارفاطمه است
این اشک دیده ها همگی یار فاطمه است

نوحوعلی الحسین که جدم غریب بود
گودال قتلگاه پُر از بوی سیب بود

غربت خاکی

قسم به غربت خاکی که فوق تفسیر است
هوای شعر برای بقیع دلگیر است

نفس کشیدن بین غبارها سخت است
سرودن از حرم بی مزارها سخت است

شیخ الائمه

عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم
ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم
سرشار از محبت شیخ الائمه ایم
ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم

صادق ترین مرد

حس میکنم در کوچه ها ارکان دین افتاد
صادق ترین مرد زمین روی زمین افتاد
یک لحظه یاد مادرش افتاد در کوچه
در هر مصبیت روی پیشانیش چین افتاد

باغ یاس

همان دستی که آتش زد گل و گلزار حیدر را
دوباره شعله‌اش سوزاند , باغ یاس دیگر را

اگر چه روبروی چشم‌هاشان پیرمردی بود
ولی آغاز می‌کردند , جنگی نابرابر را

گمنام کن

هوا خواه توام دائم هوایت را به سر دارم
خیال انگیزی و شب ها خیالت را به بر دارم

به یاد جمع شب هایی که تا صبح از تو می گفتم
هزار و یک شب است اُنس عجیبی با سحر دارم

بنام نون و قلم

بنام نون و قلم دست من قلم دادی
دم تو گرم که براین شکسته دم دادی
زیاد از سر من بود هرچه کم دادی
هرآنچه بود!به تو تا که رو زدم دادی

یا مظلوم

به شعر دوری تو چشم خون دوات من است
دوای دوری صحنت فقط برات من است

حرم ندیده نه, آنکس که دیده میداند
شب زیارت کوی ات شب وفات من است

زخم جگر

باز هم سوخته انگار در این کوچه
نمکی خورده به زخم جگر این کوچه

من از این کوچه از این راه بدم می آید
بس که شوم است همیشه خبر این کوچه

جَعفَرِ بنِ محمد

پس از سلام و ادب نزد خالق زهرا
مرا صدا بزنید از خلائق زهرا
کمال بندگی ام خدمت به فاطمه است
خدا کند بشوم عبد لایق زهرا

دکمه بازگشت به بالا