شعر روضه

حاضرم غربت ببینم

حاضرم غربت ببینم بیشتر اما تو نه
دربه در باشم دراین کوه و کمر اما تو نه

حاضرم بین صدای طبلهای کوفیان
محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه

کم کم غروب شد

کم کم غروب شد همه رفتند خانه ها
پشت سرم چه زود درآمد بهانه ها

کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند
در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند

پرچمی بر عرش

روز اول با همان خاکی که قنبر ساختند
از من و تو سمت باب القبله نوکر ساختند

پرچمی بر عرش کوبیدند اینجا روضه است
دسته سینه زنی پشت پیمبر ساختند

حُبّ الحُسین

شادم از این که باز مرا غم نجات داد
دل را زلال گریه و ماتم نجات داد

یکسال معصیت کمرم را هلال کرد
آخر مرا هلال محرم نجات داد

یک گلوی نازک

تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب
لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب

رو زد اما روی اورا برزمین انداختند
بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب

حسین جان مادرت برگرد

بیا حذر کن و از این مسافرت برگرد

به اشک من نه حسین جان مادرت برگرد

خراب کوفه شود پیش تو خرابم کرد

گرفته بوی خطر عشق نوکرت برگرد

تسکین قلب مادرت

حمدلله صاحب قلبی پریشانم حسین
باز هم بر سفرۀ عشق تو مهمانم حسین
همنوا با خواهرت, تسکین قلب مادرت
هر تپش قلبم نوا دارد حسین جانم حسین

یا مسلم ابن عقیل (ع)

اگرکه نامه من محضرت بیاید چه
خبر زآمدن لشگرت بیاید چه

چقدر از روی هربام سنگ میخوردم
شکستگی سر من سرت بیاید چه

سوختگان غمت

کسی که از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد

هلال محرم

شادم از این که باز مرا غم نجات داد
دل را زلال گریه و ماتم نجات داد

یکسال معصیت کمرم را هلال کرد
آخر مرا هلال محرم نجات داد

حسین جان

تا حسین بن علی بین دل ما جا گرفت
کار عقل و عشق در این عاشقی بالا گرفت

غرق نفسم بودم و بسیار دست و پا زدم
داشتم از دست میرفتم که دستم را گرفت

مشکیِ بزم عزا

عشق یعنی روضه های بی تَکَلّف بی ریا
کوله بار مشکلات و بیرق مشکل گشا

عشق یعنی قوریِ دَم کرده با ذکر “حسین”
چاییِ خوش رنگ , زیر مشکیِ بزم عزا

دکمه بازگشت به بالا