شعر روضه

عزیزم حسین(ع)

به رسم خوبی آیینه‌ها محبت کن
تبم گرفت و دلم خوش! ز من عیادت کن

برای آنکه بگویی فراق یعنی چه
بیا وخامت حال مرا روایت کن

شیخ الائمه

با لباس و عبای پیغمبر
مکتب شیعه را شد احیاگر

نفس تازه ای به آیین داد
جان گرفت از علوم او منبر

صحبت رفاقت

مگر که صحبت ما صحبت رفاقت نیست ؟
محبت است همه دین و جز محبت نیست

رفیق خوب تو بودی رفیق بد هم من
هزار مرتبه خوردیم چوب و عبرت نیست

ارث برد از پدر خاک

ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن
چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن

زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست
سایه انداختن بال کبوتر روضه ست

باب المجتبی(ع)

خالی از هر گونه درد و غم برایش ساختم
دردها را کُشتم و مرهم برایش ساختم

از کرامت هایشان عمریست هستم با خبر
خوب و بدها را اگر دَرهم برایش ساختم

سهم ما شرمندگی ست

قرنی از تخریب رد شد سهم ما شرمندگی ست
سهم ما از این سکوت و این بلا شرمندگی ست

دست روی دست بگذاریم تا کی تا کجا
قسمت ما تا به کی یا تا کجا شرمندگی ست

بقیع، خاکی عشق است

همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع،پنجره دارد اگرچه مشهد نیست

چه دستها که رسیده است تا بقبع از دور
که قد کشیدن زایر به قامت و قد نیست

قبر خاکی

هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست
گلدسته ای، صحن و سرایی مرقدی نیست
از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست
یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست

بسم رب البقیع

بسم رب البقیع ، به نام بقیع
می نویسم من از مقام بقیع

آسمان جلوه ای زِ عرش حق و..
عرش حق وسعت تمام بقیع

باران غم

باران غم می بارد از چشم تر من
خون می چکد از چشمه های کوثر من

هر شب سر سجاده “آه” آشنایی
رد می شود از کوچه های حنجر من

خلوت افلاکیان

جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع

گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع

عبد ضعیف

عبد ضعیف، تابِ قهر و تشر ندارد
جز آستانِ ربّش، جایی دگر ندارد

بنده رسیده اما با کوله بار خالی
نزد رئوس الأشهاد، جز چشم تر ندارد

دکمه بازگشت به بالا