ای که ازصورت خونین تو غم ریخته است
با تماشایتو یکباره دلم ریخته است
چه به روزسر تو آمده آخر بابا
سرت ازضربه شمشیر به هم ریخته است
ای که ازصورت خونین تو غم ریخته است
با تماشایتو یکباره دلم ریخته است
چه به روزسر تو آمده آخر بابا
سرت ازضربه شمشیر به هم ریخته است
این چشم هابه راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
برخیز و کولهبار محبت به دوش گیر
سرهای بی نوازشبسیار مانده است
از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست
تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم
جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست
دارم برای چند نفر سینه میزنم
نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام
نیست تا این که دهد آن مهربان دلداریام
می رود از حال و خواب از چشم هایم میرود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
سقا کنار حضرت زهرا نشسته است
دست علی به دست ابوالفضل بسته است
تنها برای کرب وبلا حرف می زند
از حرف های دیگر این شهر خسته است
هر چند زخم کاری روی سرم شدی
اما علاج این دل زخمی ترم شدی
ای تیغ… حاجتم که روا شد… ولی بدان
تیری به قلب غم زده? دخترم شدی
ز رویزرد علی انتظار می ریزد
ز چشممانده به راهش قرار می ریزد
دلش بهفاطمه و دیده بر اجل بسته
ز چشمدیده و دل احتضار می ریزد
نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهرباندلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایممی رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام