رو لبت از عطش ترک نشسته
به کی بگم یه ذره آبت بده
اگر که بر نگشتی خوابت گرفت
میسپرمت که نیزه تابت بده
شعر شهادت ابن الحسین
هی نکن گریه پیش آب رباب
نرو هی زیر آفتاب رباب
چنگ برصورتت نکش اینقدر
اینقدر غش نکن رباب رباب
صورتت ماه بود بی تردید
غرق خون هم لب تو می خندید
سرعت تیر بسکه بالا بود
کار بابا فقط تماشا بود
ای هرچه عطش، فرات آوارهی توست
ای چارهی دل، رباب بیچارهی توست
در مسلک ما رفع گرفتاریها
یک رو زدنِ کنار گهوارهی توست
کرامت نعمت زاده
نوشته اند مقاتل که بی هوا خورده
نوشته اند میان سر و صدا خورده
نوشته اند که تیرش خطا نمی رفته
نوشته اند اثر کرده هر کجا خورده
حالا که دیگر هست راه آسمان بسته..
دشمن روی ما آب را با قصد جان بسته
زخم لبت وا شد..زبانت را نکش رویش
جان رباب آرام شو طفل زبان بسته!
فکر کن تشنگی به دنیا نیست..
خیمه ی ما کنار دریا نیست
فکر کن در مدینه ایم اصلا..
خبر از آفتاب صحرا نیست
حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت
با سهشعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت
گریه اش دشت را به شور کشید
ناله زد یا که نفخ صور کشید
شیرخوار حسین وقت ظهور
انبیا را به این حضور کشید
در بغل میگیرمت افسوس دَرهَم میشوی
گاه پیدا میشوی و گاه مبهم میشوی
اینکه بر دوش من عمری بود تابوت تو بود
در عبا میچینم اما زود دَرهَم میشوی
نگاهت کردم اما درهمی تو
میان لخته خونها مبهمی تو
تورا قطعه به قطعه چیدم اما
چرا هرجور میچینم کمی تو
میروی میدان علی اکبرم قبل از همه
از تو دل کندند پس اهل حرم قبل از همه
میروی و میبری دلهای اهل خیمه را
دلربایی میکنی ای دلبرم قبل از همه