در نبودت سخت این ایامِ غم سر می شود
می رود عمرِ گران و پیر نوکر می شود
روزگارِ بی تو که چیزی ندارد جز ضرر
تو نباشی کاسه ی خیرم پر از شر می شود
شعر شهادت حضرت زهرا
گیرم آتش به جفا، در که نباید می سوخت
آشیان سوخت ، کبوتر که نباید می سوخت
آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت
شبهای غمش همدم زهرا فضه ست
راوی غم و ماتم زهرا فضه ست
یک عمر علی محرم اسرارش بود
حالا چه شده محرم زهرا فضه ست؟
امیر فرخنده
حقت بهار بود ، خزانت شدم ببخش …
آتش گرفتم آتش جانت شدم ببخش
تقصیر تو نبود که بازوی من شکست
گفتی نیا، ولی نگرانت شدم ببخش …
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت
این داغدیده را نظر تسلیت نداشت
ای روزگار قبل جسارت به فاطمه
قنفذ در این حکومت غاصب سِمَت نداشت
پروانه ها جمعند، دور شمع خانه
اشکند در پای وداعی عاشقانه …
در نیمه ی شب مادری تشییع می شد
آرام بین بغض های کودکانه …
عطر بهشت میوزد از آستانهات
گل میطراود از در و دیوار خانهات
پنهان شده است قدر تو مانند قبر تو
ای بینشانه کیست که دارد نشانهات؟
به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح – آن قسم آشکار- منتظرم
بیا که عید بیاید به خانهی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم
آتش گرفته سینه ام از ماجرای تو
ابرم همیشه مادر من در عزای تو
پاک ست فرش قلب من از آفت ریا
شکر خدا که شسته شده زیر پای تو
سوختن را به عِینه معنا کرد
آنچه با یاس ، هُرمِ گرما کرد
گُل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمی توان وا کرد
تصویر هجرِ دلدار ، از چشم تر نرفته
در ساغرِ دلم جز ، خونِ جگر نرفته
یوسف رسید و یعقوب ، هر روز گریه می کرد
داغ پسر هنوز از ، ذهنِ پدر نرفته
بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را
لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که
به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را