چه غم از غم از این اینهمه حاجت
شبِ بابالحوائجِ ماشد
به گِرههای کورِ ما بنویس
وقت نذریِ ارمنیها شد
دم سینه زنی آب آمد
شعر شهادت حضرت قمر منیر بنی هاشم
شیرِ بیشه تا زمین افتاد ..دشمن شیر شد
در حقیقت دستهای زینبم زنجیر شد..
ای علمدارِ رشیدم..موقعِ افتادنت..
ذکرِ لبهایت چرا پس نغمه ی تکبیر شد
گفتم عباس و غم فراری شد
چار فصل دلم بهاری شد
هر کجا که گره به کارم خورد
نام عباس ذکر کاری شد
جگرش سوخت لشگرش افتاد
آی مردم برادرش افتاد
فرق او ریخت هی سرش افتاد
بغلش کرد پیکرش افتاد
تا میانِ نامسلمانان، سخن از آب شد
وقتِ مرهم روی زخمِ بسته ی اعراب شد
کینه های کهنه ای در سینه ها سَر باز کرد
کربلا جبرانِ بدر و خیبر و احزاب شد
در هیأت دل نقش تو چون روز عیان است
“زیر علمت امن ترین جای جهان است”
در کالبد عاشق ما مهر ابالفضل
مانند نفس لازم و مثل ضربان است
نشسته ام بنویسم فرات ، سقا ، آب
صدای گریه اصغر ، صدای بابا آب
شنیده ایم به سمت شریعه رفته عمو
چقدر مانده زمان تا رسد به اینجا آب
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار
دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار
گیرایی مِی از نفس شعله ور توست
در هُرم لب توست می ناب گرفتار
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
سرو قد است و ماه رو عباس
یاس عطر و نسیم خو عباس
می و سرمستی مدام، حسین
ساقی و ساغر و سبو عباس
رفتی از خیمه و پا تا به سرم میسوزد
دلِ زینب(س)، دلِ زن های حرم میسوزد
گفتم عباس(ع)! فقط مشک و علَم را بردار
بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد
درد مجنون را فقط لیلا مداوا می کند
درد نوکر را فقط مولا مداوا می کند
مسجد و محراب و هیئت، هرکجا خواهی که باش
کار او این است، او هرجا مداوا می کند