شعر شهادت صادق آل عبا

نه عبایی به تنش مانده

پیرمرد است و زمین‌خوردن او سخت‌تر است
پابرهنه به لگد بردن او سخت‌تر است

پشت پیراهن او وای چرا پاره شده
وسط سجده ز جا کندن او سخت‌تر است

هیزمِ نمرود ها

میان هیزمِ نمرودها «خورشیدْسوزان» بود
خلیل‌الله، بین شعله؛ آتش در گلستان بود

زمین از گریه‌ی نوح‌الائمه غرقِ دریا شد
هوای کشتیِ سُکّانِ دین درگیرِ طوفان بود

چه غربتی است

چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست

به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست

نفس‌نفس‌زدنم

نفس‌نفس‌زدنم را حسین می‌بیند
جراحت بدنم را حسین می‌بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله‌های تنم را حسین می‌بیند

یا امام صادق(ع)

با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند

از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند

یا عزیزالله

از ریش سفیدم که خجالت نکشیدید
از جد شهیدم که خجالت نکشیدید

انگار نه انگار که من سبط رسولم
انگار نه انگار که فرزند بتولم

شیخ الائمه

حتی قلم ز شرح چنین غصه قاصر است
قبر امام تولیتش دست کافر است

حین قدم زدن به امامت سلام کن
کمتر بایست! زائر این خاک عابر است

هزار مرتبه شکر

هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم
به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم

غلام خانه ی اولاد مصطفی هستیم
و دل به ریشه ی خاکی چادری بستیم،

اُفتاد از سجاده‌اش

با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَم‌سو را کشید

بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجاده‌اش
رویِ خاکِ حجره‌اش تا پشتِ در او را کشید

شیخ الائمه

دلت نشسته به خون، غصه بر دلت سربار
گرفته راه گلوت آه سینه ی تب دار

برای غربت اولاد فاطمه اصلا
عجیب نیست که تاریخ می شود تکرار

ذکر علی الدوام

نام زیبای حضرت صادق
شده ذکر علی الدوام همه
جبرئیل از بهشت می آید
میرساند به اوسلام همه

پای درس چشم هایت

پای درس چشم هایت جان دو زانو می زند
نزد انسانیتت انسان دو زانو می زند

در مدینه خطبه می خوانی چنان ملموس که؛
«جابر» از مستیش در ایران دو زانو می زند

دکمه بازگشت به بالا