شعر شهادت مادر سادات

تنهاترین مظلوم

تنهاترین مظلوم تاریخم کنارم باش
تنها طرفدارم تو بودی آخر افتادی
این‌روزها مجروح جنگ غربتم برخیز
آه ای طبیب من چرا در بستر افتادی

به اِذنِ الله

به اِذنِ الله امشب التجا بردم به درگاهی
که عزرائیل را راند از درش آن هم به اکراهی

بهشت آیینه‌ای از خانه‌ی صدیقه‌ی کبراست
نباشد پیش بامش آسمان جز سقف کوتاهی

یا زهرا(س)

کَرَم” ، فقیرِ سرِ سفره‌های احسانت
و “ابر” ، تشنه‌ی در جستجوی بارانت

“قیام” حاصل “قَد قامَتِ الصَلوه” تو بود
نشسته “دین خدا” در مسیر ایمانت

مادر

زندانی گلوی تو یک عمر آه بود
بر روی گونه اشک تو بی سرپناه بود

لبریز سوز سینه ی شبهای تو شدست
از بس که اشک های تو مهمان چاه بود

بیا زهرا(س)

پاشو دارن همه ی فرشته ها
میخونن نمازشونو رو به تو
حسنینت ، زینبینت ، میمیرن
ببینن اگه یه روز غروبتو

زهرای من

چقدر بی هوا تو را زده اند
عده ای بی حیا تو را زده اند

زینبت دیده بر زمین خوردی
جلوی مجتبی تو را زده اند

خانومم

اشک از دیده ی دریا افتاد
ثمر از شاخه طوبی افتاد
این سخن ورد زبان ها افتاد
دیدی آخر علی از پا افتاد

یا فاطمه (س)

میان کوچه ها،در پُشت درها..،گریه‌ها کردم
تمام شهر را با اشک هایم زابرا کردم

شباهنگام با پروانه از بال و پرت گفتم…
سحر خاکسترش را از کنارِ شمع..،ها کردم

واویلا

تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان

وَ ما اَدراکَ ما زهرا

هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
خدا حق داشت فرماید وَ ما اَدراکَ ما زهرا

ملالش نیست از برزخ خیالی نیست از دوزخ
هرآنکه کار و بارِ او گره خورده‌است با زهرا

یا زهرا(س)

هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید

راه تقرب بودنش را بارهای بار
از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید

زهرای من

نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که
ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که

قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد
و گریه می‌کنم از دستِ روزگاری که

دکمه بازگشت به بالا