من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
تا که لطفت شامل خودکار و دفتر میشود
حال شعرم با غزل های تو بهتر میشود
باز در کارم گره افتاد و مادر گفت که
حلّ مشکل روضه ی موسی بن جعفر میشود