گفتم حسین در دل من غصه جا گرفت
قلبم شکست و چشم دوباره عزا گرفت
عهدی نوشتم ام که بمانم به پای تو
عهدی که از ازل ز عالم خدا گرفت
گفتم حسین در دل من غصه جا گرفت
قلبم شکست و چشم دوباره عزا گرفت
عهدی نوشتم ام که بمانم به پای تو
عهدی که از ازل ز عالم خدا گرفت
ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم
از لطف باده, کسب کمالات کرده ایم
با می گسارها, همه شب تا دم سحر
با خالق یگانه مناجات کرده ایم
لبریزم از حیا و ادب پای منبرت
پر شور و اشتیاقم و تب پای منبرت
ارباب جان تویی سبب سجده های من
آموختم عبادت رب پای منبرت
پیراهن سیاه کجایی رفیق من؟
اندوه و اشک و آه کجایی رفیق من؟
بوی محرم است فضارا گرفته است
ای بی نظیرماه,کجایی رفیق من؟
ﺣﺎﻟﻢ ﺧﺮﺍﺏ, ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﻭﺑﺮﺍﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻋﻤﺮ,ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺩﻟﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺭﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ
ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﻧﻮﮐﺮﯼ ﺩﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
بندﮔﯽ درعوض سروریت می ارزد
شعرباشوق ثناگستریت می ارزد
دل وجان را اﮔﺮ از دست دهم ای ارباب
به هوای نفسی دلبریت می ارزد
روی پر جبریل بودم که مرا برد
گفتم نجف می خواهم… اما کربلا برد
جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است
حظّی که بال فطرس از بام شما برد
در راه عشق رنج و بلا مزه می دهد
در سلک ماست بزم عزا مزه می دهد
ترجیح می دهم بشوم مبتلا ولی
چون نام تو دواست شفا مزه می دهد
رسیده میوه قلبم به پای مجلستان
دوباره پر زده ام در هوای مجلستان
خدا گواه به نان و نمک قسم آقا
که میدهم سر خود را برای مجلستان
در بساطِ جگرم ناله و آهی دارم
مثل ِ گیسویِ تو من روز ِ سیاهی دارم
شرطِ عاشق شدن اصلاً به جگر داشتن است
من سراپا جگرم , هر چه بخواهی دارم
نوکران تو آبرو دارند
دائما با تو گفتگو دارند
بینشان حرفی از تیمم نیست
چونکه با اشک خود وضو دارند