شعر مرثیه

به خاطر ِ حَرَمَت

دارم به خاطر ِ حَرَمَت گریه می کنم
از شوق ِ سفره یِ کرمت گریه می کنم
در روضه هایِ مُحترمت گریه می کنم
وقتی برای درد و غمت گریه می کنم

مهمان سفره ات

تو بوده ای ز روز ازل از کریم ها

مهمان سفره ات شده ایم از قدیم ها

امشب بکش تودست نوازش براین سرم

در انتظار لطف تو هستند یتیم ها

روی نیزه

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست

جواب مرد به ذلت جواب سر بالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند

از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

بپذیرید عرض تسلیتِ

بپذیرید عرض تسلیتِ
سینه ها, دست ها, بدن ها را
بپذیرید سرسلامتی ِ
روضه خوان ها و سینه زن ها را

ولدی علی

خوش قد و قامتم بروی خاکها چرا؟

خوردی زمین قبول ولی دست و پا چرا؟

حالا که آمدم دو لبت وا نمیکنی؟

ساکت شدی نگاه به بابا نمیکنی؟

با خاطراتِ کرببلا

با  خاطراتِ  کرببلا  پیر می‌شوی

یعنی به پای غُصّه زمین‌گیر می‌شوی

با خاطرات قتلگه و شام و کوفه‌اَت

هر روز چند مرتبه درگیر می‌شوی؟

آثارِ صد زخم

آثارِ صد زخم عمیقی روی  پر داشت

مثل همیشه باز هم درد کمر داشت

این بار دردش از مرور خاطراتی‌است

که تا کنون از کربلا روی جگر داشت

لطمه به صورت

با بال و پرهای شکسته بال می‌زد

لطمه به صورت در دل گودال می‌زد

بال و پـرش از تـازیـانـه زخـم دارد

با دست خود روی پرش دستمال می‌زد

از کودکی چنین

از کودکی چنین کمرش خم نبوده است

در سینه‌اش که این همه ماتم نبوده است

در کودکی شکسته اگرچه دلش, ولی

شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است

سرت خوب می‌شود

دارد شکستگّیِ  سرت خوب می‌شود

کم‌کم تمام بالِ و پرت خوب می‌شود

بعد از چهل سحر که فقط گریه کرده‌ای

درد وصالِ هر سحرت خوب می‌شود

انگشت نمای شمر

هرگز ز یاد من نرود آن جفای شمر

بر روی پیکرت همه بودند,سوای شمر

آن خنجری که بود به روی گلوی تو…

انقدر که کند بود درآمد صدای شمر

غریب و خسته ای

غریب و خسته ای جان می دهد به گودی گودال

و خواهری که به سر میزند به گودی گودال

چه ازدحام عظیمی گرفته دور و برش را

چه محشری که به پا میشود به گودی گودال

دکمه بازگشت به بالا