شعر مناجات امام رئوف

دل آلوده ام

سنگ دلم که چشمه خروشاند و گریه کرد
در خویش شعله ور شد و سوزاند و گریه کرد

آلوده بود و روی مواجه شدن نداشت
یک لحظه بین خوف و رجا ماند و گریه کرد

ماهِ منیرم

سلامم به سلطان و ماهِ منیرم
سلامم به درگاهِ نِعم‌الامیرم

منم زائرِ صحنِ چشمانِ پاکت
چو دیوانه عمری به دامت اسیرم

آقای من

گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم

گندم صحن تو را خوردم که در فکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم

پناهم ده

درد و دل های من فروان است
بگذریم از شما چه پنهان است
پیش تو هر کسی که مهمان است
درد هایش نگفته درمان است

گنبدِ نور

با هر مقام و منصبی در چاه افتاد
هر کس که پیش پات با اکراه افتاد

شب غرق تاریکی شد از آن لحظه ای که
دستش ز دامان رخت کوتاه افتاد

حرم

شد خانه ی امید ما کاشانه ی سلطان
میخانه ی ما بوده سقا خانه ی سلطان

با روی خوش بخشیدنش بدعادتم کرده
هرگز به کم راضی نشد پیمانه ی سلطان

امام رئوف

تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت

برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت

صحنت پناه می دهد

صحنت پناه می دهد این بی پناه را
آهوی نفس سرکش گم کرده راه را
دست مرا بگیر که چون طفل بی خیال
گم می کنم بدون شما راه و چاه را

ایها الرئوف

چه فرقی میکند زائر، مسافر یا مجاور بود
دلم در محضر تو هرشب‌ و هر روز حاضر بود

اگر قصد سفر داری چه جایی بهتر از مشهد
اگر مقصد حرم باشد که باید هم مهاجر بود

اشک شوق

اشک شوقم کنار این گنبد
موج در موج، بی کران شده است
بد قیافه ترین کلاغ جهان!
عاشق چشم هایتان شده است

حرم یار

کسی که دستِ لطفش ، جانِ آهو را رها کرده،
کجا دست گنهکار و سیه رو را رها کرده؟

به هرسو میروم ، بویِ خوشِ عطرِ بهشت آید،
در این درگاه، یزدان، باغِ شب بو را رها کرده

حضرت خورشید

نام تو پناه است، نگاه تو امان است
آغوش تو، دلبازترین جای جهان است

با نغمه‌ی نقاره‌ات، ای حضرت خورشید!
نبض دل‌ ما، دم همه دم، در ضربان است

دکمه بازگشت به بالا