از ما نمی ماند به جا غیر از محبت
دور تو می گردیم پس نوبت به نوبت
ما طبق معمول همیشه شرمساریم
در کوله بار ما ندیدی جز خجالت
از ما نمی ماند به جا غیر از محبت
دور تو می گردیم پس نوبت به نوبت
ما طبق معمول همیشه شرمساریم
در کوله بار ما ندیدی جز خجالت
نیتی داری اگر سربسته در سر ، نذر کن
در بساطت هرچه شد با خود بیاور ، نذر کن
دست خالی پیش ارباب کرم رفتن خطاست
شاعری؟ باشد ، مداد و چند دفتر نذر کن
قرار بود به ما فیضی از سحر بدهی
به قدر بال مگس اشک مختصر بدهی
ضمانتی است برای سلوک اهل سحر
اگر زمان مناجات چشم تر بدهی
عمری مرا تو بیشتر از من دعا کردی
من معصیت کردم ولیکن تو حیا کردی
دادی جوابم را تو بی چون و چرا اما
چون و چرا کردم مرا وقتی صدا کردی
هر کسی وقت گرفتاری سراغش را گرفت
روزی سالانه ی دیگِ اجاقش را گرفت
رو به رو شد هرکسی با حُسنِ زیبای حَسَن
او وفاقش داد و از قلبش نفاقش را گرفت
هر که خوانش بیش، مهمانش، گدایش بیشتر
هر کسی خیل گدایش بیش، جایش بیشتر
کلّ فرزندان زهرا سفرهدارند و کریم
بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر
کریما دستگیرا فاتحا شاها جوانمردا!
بزرگا یکه تازا بی همانندا یلا فردا!
چه کس مثل تو صفین و جمل را زیر و رو کردهاست!؟
الا شیر علی فرزند زهرا بیهماوردا!
تصوّر کن که امشب زائرِ دربارِ آقایی
مقیمِ مشهدی و در میانِ صحن تنهایی
تصوّر کن خودت را روبروی گنبدِ زردی …
که دارد رج به رج تا عرش آجرهای اعلایی
اندوه ناتمام زمان را تمام کن
ظلم از سر زمانه گذشته، قیام کن
ما را برای صبح ظهورت نگاه دار
ما را بیا نظاره گر انتقام کن
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها
ای راز گریه های سر جانماز ها
ذکر لبان خشک همه روزه دار ها
جز تو از درد من اینجا هیچکس آگاه نیست
جز فراق تو که دردی انقدر جانکاه نیست
خاطرت را عفو کن خیلی مکدر کرده ام
در بساط من به پیش آینه جز آه نیست
ای خاکِ دَرت مرهمِ دل اهلِ ولا را
بنگر غمِ دلتنگیِ ما دلشده ها را
یا رخصتِ دیدار بده یا که بمیران
اینطور ولی سَر ندَوان جانِ تو ما را