شعر مناجات با خدا

حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا

حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا

از پا نشسته ام تو دگر پا مزن خدا

هر چند روسیاهم وعاصی ولی بیا

از کار من تو پرده به بالا مزن خدا

زده در وقت سحر یاد رفیقان به سرم

زده در وقت سحر یاد رفیقان به سرم

شب قدری چه قَدَر ریخته مهمان سر من

رحمت واسعه اش از همه سو میریزد

می روم تا بچکد حضرت باران به سرم

قربان چشم یار

قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

بیچاره تر

کیست از این بی نوا بیچاره تر

کیست در کویت ز من آواره تر

کیست در آوارگی صاحب مکان

هر کجا باشم کنار لا مکان

غرق معاصی هستم و دیدن ندارم

جز آه حرفی در خور گفتن ندارم

جز آه حرفی هست اما من ندارم

چون طفل بازیگوش, عصیانگر, گرسنه

راهی به خانه غیر برگشتن ندارم

پیش چشم خدا

شب شد و در محیط تاریکی

با زبان دعا سخن گفتم

سر به زیر و شکسته و تنها

پیش چشم خدا سخن گفتم

متهم

بچه گی کرده ام, پشیمانم

من ندانسته شیطنت کردم

بغلم کن دوباره مثل قدیم

رو نگردان زمن, غلط کردم

مناجات بوی یار

عطر سحر نسیم مناجات بوی یار

حال دعا حریم ملاقات روی یار

مَحرم شدن به خلوتِ خوبان فراهم است

بزم ضیافت است و رسیدن به کوی یار

باز تنها میرود …

باز تنها میرود / در میان کوچه ها با یاد زهرا میرود

بر لبش یا فاطمه / ذکر تسبیح علی تا عرش اعلی میرود

بعد سی سال او هنوز /  با دلی پر سوی نخلستان غم ها میرود

خسته شدم

من از این  نفس از این بی سرپا خسته شدم

خودم ازدست خودم آه خدا خسته شدم

 اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی

بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم

استغفار

اینجا کریمی هست که بسیار می بخشد
لب وا نکردی تا کنی اقرار می بخشد
تاثیر استغفار اوج باور عبد است
قبل از گنه کردن تو را غفار می بخشد

یا مجیر

ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر

مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر

از من تمام عمر گنه دیدی و گنه

شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر

دکمه بازگشت به بالا