شعر وفات حضرت ام المومنین خدیجه

مادر اسلام

تو را از جنس دریا آفریدند
سراپا نور یکجا آفریدند
تو را هم کفو طاها آفریدند
به دامان تو زهرا آفریدند

یا ام المومنین

حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت
چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت

لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید
تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت

بانوی عشق

در همنشینی با نبی دیدی کمالت را
جَلَّ جَلالُ رَبی اوصاف جلالت را

تا اینکه شانت را بیارد بیشتر پائین
از عمد بالا برده دشمن سن و سالت را

بانوی اسلام

بدون عشق ،بیتی در خورِ املا نخواهد شد
که بی اذن قلم شاعر ! غزل انشا نخواهد شد

شروع مستی از آنجاست که میخانه برپا شد
از آنجایی که جمع می کشان ، منها نخواهد شد

فـدایِ خدیجه ایم

ما تا خُدا خُداست فـدایِ خدیجه ایم
مشغولِ ذکر و مدح و ثنایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم

(شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم)
(بعد از هـزار سال گدایِ خدیجه ایم)

یا ام المومنین

اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت

آن بانویی که یکسره عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است

مادر

میان صفحه ی آیینه آفتاب ترینی
بناست جلوه ی خورشید را دوباره ببینی

پر از محمَّدی عشق میشود نفس تو
دو شاخه ی گل از این باغچه اگر که بچینی

مادر امامت

به پیش پای تو رسول حق قیام می کند
خدا تو را تو را خدایت احترام می کند

سلام بر تو که به تو سلام داده جبرئیل
سلام بر تو که به تو خدا سلام می کند

تکیه گاهم

تکیه گاهم بوده ای، ای تکیه بازوی من
ثروت و سرمایه ات شد مایه نیروی من

با تو من بار رسالت را به دوشم میکشم
ای خدیجه پس تو هستی قوت زانوی من

مادر زهرا

سلام ای نادر دوران خدیجه
تلاقی زن و ایمان خدیجه

سلام ای دُرّ یزدان سفته ی عشق
سراسر آیه ی ناگفته ی عشق

عشق پیغمبر

رکاب آفرینش را درخشنده نگین هستی
چه باید گفت وقتی با پیمبر همنشین هستی

سری از مریم و آسیه و حوا و هاجر هم
از اهل آسمان هائی که مهمان زمین هستی

مادر مؤمنان

«مادر مؤمنان» لقب داری
تا ابد هچو کوهِ ایمانی
بهترین همسر رسولُ الله
اولین بانوی مسلمانی

دکمه بازگشت به بالا