رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
در مقام شامخ سقائیات
بند می آید زبان آبها
رفت و تماشای قفایش را به من داد
آن گریه های پشت پایش را به من داد
با گریه خاکستر شدن را یاد دادم
دیروز که پروانه جایش را به من داد
این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
گریه میکردم ولی با آن وضو میساختم
داشتم با آبِ رویم آبرو میساختم
گریه ام غسل طهارت بود زیر سایه اش
فطرتم را از گناهان شست و شو میساختم
به نام آب, به نام فرات نام شما
من آفریده شدم که کنم سلام شما
نوشتهاند به روی جبین ما دو نفر
شما غلام حسین و منم غلام شما
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل
چقدر گریه و گریه, بس است خسته شدی
به نام آب,به نام فرات نام شما
من آفریدهشدم که کنم سلام شما
نوشتهاند بهروی جبین ما دو نفر
شما غلامحسین و منم غلام شما
در آفتاب نباشی رُباب حداقل
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل
آستانخدا کمال شما
هفتپرواز زیر بال شما
با شمامی شود به قرب رسید
ایوصال خدا وصال شما