ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده
باز دلتنگ جوادم که در این شهرِ غریب
به دلم حسرتِ یک گفتن بابا مانده
ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده
باز دلتنگ جوادم که در این شهرِ غریب
به دلم حسرتِ یک گفتن بابا مانده
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وای وایِ من دلِ سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران زِ عطش بال می زنم
لب تشنه ام,دلم ,جگر پاره پاره سوخت