بساط خوشی رو برپا می کنم
هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم
تا یه خُرده حالتو عوض بشه
خودِ من درو به روت وا می کنم
فاطمیه 1404
زهرا مگیر از حرمم آفتاب را
بر چهره ات مبند عزیزم نقاب را
شرمنده ام که پای غریبی مرتضی
کردی تحمل این همه رنج و عذاب را
دلم تنگ نگات میشه عزیزم
به یاد چشم سرخت،اشک می ریزم
دعا کن، یاس در خاک آرمیده
همینجا از کنارت بر نخیزم
آی چه روزگار بی وفائیه
مردمش یه لحظه تغییر میکنن
مزد پیغمبرو اینجوری میدن
با کتک دخترش و پیر میکنن
تو کوچهها خدا خدا کردم
من التماسِ بیحیا کردم
مادر من زیر کتکهاش بود
مادرمو ازش جدا کردم
زهرا بمان در خانه بالاجبار حتی
ما را ببین با چشم های تار حتی
هر دم دعای مغفرت را خوانده ای شد
مشغول استغفار ، استغفار حتی
خانه شد روی سرم آوار بعد از رفتنت
کشت ما را این در و دیوار بعد از رفتنت
ای شب قدر علی! قدر تو را نشناختند
مانده بر جا حسرت بسیار بعد از رفتنت
غربتم گشت در این شهر زبانزد زهرا
رفتی و آنچه نباید سرم آمد زهرا
زندگی تلخ تر از مرگ برایم شده است
بین این دو شده ام سخت مردد زهرا
ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چه قدر
تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چه قدر
راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم
خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چه قدر
آری که بساط گریه جور است امشب
دست من از آغوش تو دور است امشب
هر طفل تو گوشه ای زمین گیر شده ست
این خانه چقدر سوت و کور است امشب
کنار قبر تو جان می دهد پرستارت
سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت …
خدا کند که بیاید ببوسم از دستش
اجل اگر برساند مرا به دیدارت …
هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد
اذن ورود از حق بگیر این خانه در دارد
سرمای بیداد خزان باغ مرا پژمرد
امسال تقویمم بهاری مختصر دارد