فاطمیه

ای غُربتِ ماندگــار

به جایِ گُل آورده دشمن چرا
جهــنّم برای بهشـــتِ خـــدا
یه گوشواره افتاده روی زمین
یه چادر شده خاکیِ کوچه ها

نفس بزن وَ دعاکن

نفس بزن وَ دعاکن نگو که گیرا نیست
برای من احدی غیر تو مسیحا نیست
حلال کن اگر اسباب زحمتت بودم
که این فتاده زپا را امید فردا نیست

حدیث عاشقی

عالَم بدون فاطمه دلگیر خواهد شد
با او حدیث عاشقی تفسیر خواهد شد

دارالشفای ما از این روضه به آن روضه‌ست
با نام زهرا اشک هم اکسیر خواهد شد

بی مادری

شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در

ظاهراً بهترى

بوى نانت مدینه را پر کرد
با تن خسته کار کردى باز؟
من که گفتم غذا نیازى نیست
إز چه رو پس تو بار کردى باز؟

حیف شد

چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…

بس است جان على

شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى

که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى

زهرای من

روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش

بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش

مانده ام تنها

کاری کن ای در
من مانده ام تنها ، مرا یاری کن ای در

خود را سپر کن
در حق من قدری فداکاری کن ای در

کشته ی مسمار

پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی

حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب
ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی

تو را زدند

زمین بدون تو گم می‌کند بهارش را
گرفته است جهان از تو اعتبارش را

به جز تو هیچ کسی موقع مناجاتش
نبرده است دل آفریدگارش را

قرارِ علی

قـرار ، از دل من می رود قرارِ علی
اگـر کـناره بـگیری تو از کــنارِ علی

بیا مَکن طـلبِ مرگ از خُـدای خودت
که هـسـت زندگیِ با تو انتظارِ علی

دکمه بازگشت به بالا