محمود اسدی

عزیز فاطمه(س)

عزیز فاطمه،ای کاش بی صدا نشوی
خدا کند که به صحرا،چو خاکها نشوی

میان گریه و زاری دعا کنم امشب
برای لحظه ای از خواهرت جدا نشوی

بیا در این شب آخر که بشنوم سخنت

بیا در این شب آخر که بشنوم سخنت
سخن بگوی برادر به شمع انجمنت

بگو در این شب آخر چه بر سرت آید
بگو چه می شود آقا به نازنین بدنت

یا رضیع الحسین(ع)

دیده را از غمت ای غنچه چو دریا کردم
زخم دل را ز سرشک مژه دریا کردم

تیرخوردی گلویت پاره شد ای اصغر من
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم

زانو بغل مگیر

ای تو ضیا دهنده ی چشم ز خون ترم
وی از طفولیت همه دم،یارو یاورم

زانو بغل مگیر حسین غریب من
تکیه مزن به نیزه،عزیزم برادرم

ای ماه دلربا

از بس نفس نفس زدی ای ماه دلربا
چون شمع سوختی و نداری دگر صدا

پنجه به گیسوی تو گره خورد قاسمم
دست عدو به کاکل تو گشته آشنا

از دل قتلگهش بوی پدر می آید

سنگ ها سوی عمویم چقدر می آید
عمه جان،فاطمه با دیده ی تر می آید

عمه بگذار روم تا که کنارش باشم
از دل قتلگهش بوی پدر می آید

هزار کوه بلا

هزار کوه بلا را به شانه ام بردم
ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم

قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا
به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم

سالار زینب(س)

لب گشا تا که بگویی سخن آخر را
چشم وا کن که ببینی تو دو چشم تر را

از زمانی که در این دشت رسیدیم حسین
همه جا می شنوم زمزمه ی مادر را

دیوانه‌ی عشق حسینم

یا رب مرا آواره جز این در مگردان
دیگر گدای خانه‌ای دیگر مگردان

غیر علی من‌که کس و کاری ندارم
هرگز اسیرِ کَس، به‌جز حیدر مگردان

واویلا

کوفه شد چشم و مرا گرم تماشا شده است
یار بی یاور تو بی کس و تنها شده است

بین این شهر زبانزد شده نیرنگ میا
صحبت از غارت انگشترت آقا شده است

جگرت سوخته از زهر

غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
مرهم زخم دلت؛زخم زبانها نشود

جگرت سوخته از زهرو دلم می سوزد
جگر سوخته با خنده مداوا نشود

مظلوم آقام

تنها نسوخت از شرر زهر حنجرت
آتش رسید بر جگر و جسم لاغرت

یکبار غرق خون لبت از زهر شد ولی
عمری چکید خون دل از دیده‌ی ترت

دکمه بازگشت به بالا