مهدی رحیمی زمستان

بانوی من

پیراهن سیاه بر این غم ادامه داد
در ختم فاطمیه به ماتم ادامه داد

پیراهن سیاه،سیاهِ سکینه شد
در فاطمیه هم به محرم ادامه داد

یا بنت الحسین(ع)

راوی کرب و بلا دارد روایت می کند
از جدایی سر و تن ها حکایت می کند

شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین
بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند

یا امیرالمومنین(ع)

نمی جنگید تا اینکه بجنگد شیر ما در جنگ
که با شمشیر خود می داد دشمن را شفا در جنگ

سه تا شمشیرِ می کرد استفاده حیدر کرار
هم از ابرو و هم از ذوالفقار خود جدا در جنگ

یا رسول الله

به استقبال زلفت می رود باد صبا هر صبح
نفس می گیرد از خاک کف پایت هوا هر صبح

برای دیدن آثار باقی مانده ات خورشید؛
ز مشرق می زند با نورهایش دست و پا هرصبح

ایوان نجف

چون درخت پسته که در خاک رفسنجان طلاست
در نجف وقتی بنوشی چایی گیلان طلاست

گرچه درجام طلا،دور ازتو خواهد شد نجس
برضریح تو ولی انگور آویزان طلاست

أَشْهَدُ أَنَّ علی ولی الله

دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت
حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت

مُژه ات تیر کجی بود و برای پرتاب
چونکه ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت

نور چشم

تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم

غزال “اُم ولد” نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم

آقای من

گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم

گندم صحن تو را خوردم که در فکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم

امام رئوف

تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت

برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت

جانم رضا(ع)

انگار هیچ‌گاه عبادت نکرده است
از خود به خود هرآنکه شکایت نکرده است

بی معرفت کسی‌ست که پیش تو شک کند
او را هنوز شاه ،شفاعت نکرده است

بی بی جان

همین که ساده می چرخند بهجت ها به دور تو
همین که مثل اربابند رعیت ها به دور تو

یکی با اشک می آید یکی در بُهت می سوزد
تفاوت می کند طرز ارادت ها به دور تو

یا علی

پسرم گفت علی و پدرم گفت علی
مادرم یکسره از پشت سرم گفت علی

حکم کامل شدنم بود که یک نیمه ی من؛
گفت یا فاطمه نیم دگرم گفت علی

دکمه بازگشت به بالا