نادر حسینی

کوچه ی باریک هاشمی

بی بی سلام شعر نوشتم برای تو

باید دوباره پر بزنم در هوای تو

اینجا اگر چه که همه با من غریبهاند

شکر خدا که من شده ام آشنای تو

جدید نیست

آتش زدن به دامن آهو جدید نیست

کنج غروب و کوچ پرستو جدید نیست

این دشت اگرچه کوچه ندارد برای ما

سیلی اگر کبود کند رو جدید نیست

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد


دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند


که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد


شاید

       شاید او آمده و بار دگر برگشته             

  وای بر حال من و تو که اگر بر گشته

          نصف یک روز در این شهر اقامت کرده       

سر شب آمده و وقت سحر برگشته

عصر عاشورا

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

به تازیانه کشیدند باز , بازویی

اگر چه هیچ دری وا نشد,ولی آن روز

به جای میخ به نیزه زدند ,پهلویی

دکمه بازگشت به بالا