وحیدقاسمی

محملت

محملت خوش خرام می آمد
با شُکوه تمام می آمد

محملت بود و خیل استقبال
کم محلی نشد زبانم لال!

زائر بارگاه میکده ام

السلام علیک یا ساقی
گوشه چشمی,خراب آمده ام
اشک هایم دخیل دامن تان
زائر بارگاه میکده ام

آمده عشق را کند اثبات

آمده عشق را کند اثبات
مردی از خانواده ی سادات

حسنی زاده ای جلیل القدر
ساقیِ باده ای جلیل القدر

خرمن آسودگی شرار بگیرد

خرمن آسودگی شرار بگیرد
چادر مادر اگر غبار بگیرد

وای از آن لحظه ی بدی که ببینی
گوشه ای از دامنش به خار بگیرد

چهره ات چقدرشکسته شده

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدایِ گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد 

مناجات

ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم

از لطف باده, کسب کمالات کرده ایم

با می گسارها, همه شب تا دم سحر

با خالق یگانه مناجات کرده ایم

پیربزرگ طایفه

پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم وعلیم بود

دخیل به دستانت

میسوزم از شرار نفس های آخرت

از لحن  جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می شود دخیل

در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

دکمه بازگشت به بالا