بسم رب الحسن به نام کریم
که لبالب شده است جام کریم
چشم را بستم و ادب کردم
ایستادم به احترام کریم
بسم رب الحسن به نام کریم
که لبالب شده است جام کریم
چشم را بستم و ادب کردم
ایستادم به احترام کریم
من کربلا که میروم یاد تو هستم
یاد حرم با آن ضریحی که نداری
اینجا ، نشد ؛ مفهوم و معنایی ندارد
از بس که اقا هستی و پر اعتباری
مرا سری است که افتاده زیر پای حسن
به تخت سلطنت این دل است جای حسن
هزار حاتم طائی شود گدای درش
هر آن کسی که به دنیا شود گدای حسن
پیچیده در این کوچهها عطر عبایت
همراه با نجوای زیبای دعایت
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
ماه رمضان آمده با ماهِ تمامش
میلاد حسن آمده گوئید سلامش
او کیست که هرلحظه در این شام بهاری
گل می شکفد از لب زرین کلامش
از روز ازل مست می نوکری ام من
دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من
ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم
هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من
هوای خانه ی دل با وجود تو عالی ست
نفس بکش که هوا باتو غرق خوشحالی ست
مرا خدا به هوای تو آفرید آقا
غلامی سر کوی تو نیک اقبالی ست
کبوترانه رسیدم به آسمان شما
سلام می دهم از دل به آستان شما
چه عاشقانه نشستم کنار خوان شما
میان سفره ی ما هست آب و نان شما
ایل و تبار تو همه از سفرهدارها
ایل و تبار ما همه از ریزهخوارها
ایل و تبارت از همه خلق برتر است
قربان خانوادهات ایل و تبارها
بِسمِ ربّ الکَرَم ، خدای حسن
خالقِ خُلقِ حقنمای حسن
زَمزَمِ عاقبتبهخیر شدن
چشمهاش هست زیر پای حسن
با اینکه سحر وقت خوش راز و نیاز است
دستِ منِ بدْ مَست سوی جام دراز است
غم نیست مرا ساقی اگر مستنواز است
(اَلْمِنَّهُ لِلّه که در میکده باز است)
شاعر به هر شعر ترش دارد علاقه
آری به میز و دفترش دارد علاقه
چون با ارادت می نشیند می نویسد
از خط و خال دلبرش ؛ دارد علاقه
من دلبری دارم که بعد قرن ها هم