آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند , دگر وا نمی شود
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند , دگر وا نمی شود
تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن
تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن
بگو برای من از خاطرات خود بانو
کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد
مستی ما به رتبه ی اعلی رسیده است
آنگونه که دل همه ی ما خراب شد
خالق ز نـور آل علی کوکب آفـرید
با یُمن آل فاطمه روز و شب آفرید
روز ازل «اَلَسـتُ بِرَبّک» چـوگفـت حق
«قالوا بَلی»شنید و سپس منصب آفرید
امشب سپهر عصمت,ماه منیر زاد
زهرا برای شیر خداوند, شیرزاد
بر سید و امام شهیدان سفیر زاد
تخت خطابه ملک سخن را امیرزاد