چشم ما تنها فقط باشد به دستان کریم
لب نباید زد در این عالم به جز نان کریم
پس حسن آمد که ما را سائل این در کند
بیشتر از انتظار ماست,احسان کریم
چشم ما تنها فقط باشد به دستان کریم
لب نباید زد در این عالم به جز نان کریم
پس حسن آمد که ما را سائل این در کند
بیشتر از انتظار ماست,احسان کریم
جان میدهم فقط و فقط پای سامرا
زاده شدم به شوق تمنّای سامرا
دیگر نیازمند کسی نیستم که من
هستم گدای دست تو آقای سامرا
زمین شدیم ولی آسمانِ ما حسن است
کرانهایم ولی بی کرانِ ماحسن است
گره گره همه اما امانِ ما حسن است
پُر از حسن لبِ ما نوشِ جانِ ما حسن است
آسمان در طلوع یک خورشید
می کند روزهای خود تمدید
این چه نوریست در افق پیدا
این چه نوریست نور عشق و امید
باران کرامت خدا می بارد
نور از نفس فرشته ها می بارد
صد دسته گل محمّدی باز امشب
بر صحن و سرای سامرا می بارد
اشکم دو چشمه بر لب مژگان درست کرد
در خشکسالِ عاطفه باران درست کرد
بشکن دل مرا که شکایت نمی کنم
کار مرا همین دل ویران درست کرد
نور تو با نور خدا فرقی ندارد
نزد خدا او با شما فرقی ندارد
وقتی که صحبت از حسن باشد چه زیباست
پس عسگری با مجتبی فرقی ندارد
همیشه طبعِ غزل حِس برتری دارد
برای توست اگر شعر, مشتری دارد
تو از تبار که هستی سلالهی زهرا
که خط به خطِ غزل طعم دیگری دارد
امشب چراغانی دل با نور دلدارم بود
از آسمان مِی می چکد , ساقی رخ یارم بود
تابیده نور دلبرم , ختم شب تارم بود
تنها امیدم تا سحر , این شوق دیدارم بود
بی قرارم اگر اجازه دَهی
من غبارم اگر اجازه دَهی
خاکـسارم اگر اجازه دَهی
جان نثارم اگر اجازه دَهی
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را
حسنی هستی و کرم داری
خوشبحالت که تو حرم داری
چه قدر عزت و حشم داری
نکند از درت برم داری!