شعر ولادت اهل بيت (ع)

حضرت عشق

فصل گل گشت و نسیم از دل صحرا آمد
عرش گل ریز که دلداده ی زهرا آمد
شب عید است و به دل مژده ز بالا آمد
خیز مجنون که ترا حضرت لیلا آمد

شاه شمشاد قدان

در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است
بی جهت نیست که اسمش علی اکبر شده ست

چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست
اکبر است و صفت اکبر, مخصوصِ خداست

یا علی اکبر

خدا ز باغ نبی میوه نوبر آورده
دوباره چشمه ی نوری منور آورده

نخواست تشنه بماند گلوی خشک غزل
قلم پیاله ای از واژه ی “تر” آورده

حیدر لیلا

وقتی که طبع من بدمد سورشعر را

در واژ ه ها به عشق تومحشر شود به پا

تا اینکه جایی از غزلت جایشان شود

هر واژه ای به سمت خدا دست بر دعا

زد رقم

از جنان امروز میکائیل عود آورده است
سجده هایش عاشقان را در سجود آورده است

چشم هایش عشق را بر قلب ها تزریق کرد
چشم هایی که خدا را به شهود آورده است

مرد شبهای مناجات

دل ما خورده گره بر ورق دفتر عشق
درس ها یاد گرفتیم از این منبر عشق
کسب تکلیف نمودیم اگر از در عشق
عشقمان بوده بمانیم فقط محضر عشق

مردِ دعا

سویِ مجنون برسانید که لیلایی هست
ما شنیدیم در این شهر که آقایی هست
دورِ این خانه شلوغ است اگر جایی هست
دردمندیم و دلی خوش که مداوایی هست

زینت سجاده ها

باسجده هاش زینت سجاده ها شده است
سجاده اش ادامه ی عرش خدا شده است

مجموعه ی تمام ِ صفات ِ پیمبران
آئینه ی تمام نمای خدا شده است

نغمه ی عرشی

ای شکوه فراز های دعا
نغمه ی عرشی و صدای دعا
دست من را بگیر از عَرشَت
بنده بنواز‌, ای خدای دعا

پیک مشتاقان

باز هم ساحل شدیم,دل بر دل دریا زدیم
خیمه ی دل را کنار خانه ی لیلا زدیم
ما ز دست حضرت ساقی کمی صهبا زدیم
طعنه ای با نام او بر سینه ی سینا زدیم

نگاهی

 
 گریه کردم مُطَهّرم کردند
پاکْ مانند ساغرم کردند
اسم تو آمد و دلم پَر زد
به گمانم کبوترم کردند

ربّ عشق

نگذشت هر که وقت سخن راحت از ادب
بی شک گرفت صُحـبت او برکـت از ادب
باید کُنند اهل ادب , صحبت از ادب
تا واژه واژه , جـان بِبَـرد لذّت از ادب

دکمه بازگشت به بالا