این حوالی که چشمِ گریان نیست
خبری از بهار و باران نیست
حال چشمم که از تو پنهان نیست
خشک خشک است و جز بیابان نیست
این حوالی که چشمِ گریان نیست
خبری از بهار و باران نیست
حال چشمم که از تو پنهان نیست
خشک خشک است و جز بیابان نیست
کعبه آن قبلگه اهل نیاز
ما من امن و حریم اعجاز
آنشب آبستن یک واقعه بود
غرق درتاب و تب و سوزو گداز
روز اول بسته کار عاشقی را با خدا
آنکه پای نخلهای کوفه رفته تا خدا
هر اولوالعزمی که میگویند خاطر خواه اوست
عهد بسته پای عشقش با پیمبرها خدا
اصل این است غیر ازین هم نیست
هرکسی با تو نیست آدم نیست
عالم الغیب! جز تو اعلم نیست
عالِمی بر علوم عالَم نیست
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهء کعبه برون آمده بود
روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز
کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز
تضمینی بر غزل آقای علی کاوند
ساقی رسید و حب می تبلیغ می کرد
بر ما فقیران شرب می تشویق می کرد
معشوق گشت و قلب ما تحریق می کرد
“باید که شرب خمر را تصدیق می کرد
هر کسی فقط یک دَم , هم جوارِ حیدر شد
دم به دم دلــش چون ما بی قرارِ حیدر شد
بی خیال یوسف شد هرکه حُسن اورا دید
قـیدِ خویشتن را زد هر که یــارِ حیدر شد
میل پروازی نباشد پر نمی آید به کار
التماس چشم های تر نمی آید به کار
باید از صدق و صفا همواره دل را صاف کرد
شوق جانبازی نباشد سر نمی آید به کار
به لطف خدا سائل این درم
هوای نجف آمده در سرم
تو ای ساقی با محبت بیا
بده قطره ای از مِیِ کوثرم
از پیمبر یا خدا درباره ی حیدر بپرس
یعنی از گوهرشناسان قیمت گوهر بپرس
گل به خوبی می شناسد باغبان خویش را
وصف ساقی نجف را از می کوثر بپرس
بر شوره زار قلبها باران می آید
بر دردهای بی دوا درمان می آید
دستان پشت پرده ی خلق است حیدر
روزی رسان عالَم امکان می آید