سرشار از ترانه ی یک رود جاری ام
امروز در نهایت امّیدواری ام
احساس میکنم که به دریا بدل شدم
احساس میکنم که بر این خاک جاری ام
سرشار از ترانه ی یک رود جاری ام
امروز در نهایت امّیدواری ام
احساس میکنم که به دریا بدل شدم
احساس میکنم که بر این خاک جاری ام
کیست بعد از فاطمه بانوی والا زینب است
آنکه ما را جمع کرده دور مولا زینب است
کیست آنکه ارث از مادربزرگش برده است
آنکه او را چون خدیجه خواند, طاها زینب است
قلبم دوباره بی سر و سامان زینب است
دستم همیشه چنگ به دامان زینب است
ملک خدا به گرد سر و جان زینب است
عالم همه چو گوی به دستان زینب است
دنیا تمام , واله و حیران زینب است
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند , دگر وا نمی شود
عاشق شدیم و عاشق حیران ماشدند
قومی اسیر زلف پریشان ما شدند
آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار
مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند
صدای هلهله ای عاشقانه می آید
صدای پای تغزل, ترانه می آید
بهشت خنده کنان, این میانه می آید
خدا به شوق در این آستانه می آید
عاشقان تشنه ی دیدار سحر میمانند
عاشقان ارزش این واقعه را میدانند
عاشقان روزی خود وقت سحر میگیرند
و ز احوال هم اینگونه خبر میگیرند
تشنه بودیم که بارانِ نجف را دیدیم
اشک بودیم که دامانِ نجف را دیدیم
در نجف منقبتِ شاهِ خراسان گفتیم
مشهدت آمده سلطانِ نجف را دیدیم
تا خداوندان شمایید و گدایانیم ما
در مسیر طوس آهوی بیابانیم ما
پشت سقاخانه ات دنبال درمانیم ما
سربلندیم و سرافرازیم و بارانیم ما
سلام حضرت والا سلام حضرت سلطان
سلام رحمت پروردگار حضرت باران
قسم به نان تنوری خانه ات که همیشه
به دستهای گدا داده است دست شما نان
روسیاه آمدم فقیر توام
تشنه ی جامی از غدیر توام
در دو عالم شریف و محترمم
تازمانی که من حقیر توام
مطلع شعر اگر شاه خراسان باشد
واژه باید همه جا دست به دامان باشد
شانه وقتی که به دستان رئوفانۀ توست
بخت یار است اگر زلف پریشان باشد