طلوع چشم تو را آفتاب باور کرد
هوای آمدنت چشم را کبوتر کرد
ستاره هم به نوایی رسید از نورت
حضور سبز تو حال زمانه بهتر کرد
طلوع چشم تو را آفتاب باور کرد
هوای آمدنت چشم را کبوتر کرد
ستاره هم به نوایی رسید از نورت
حضور سبز تو حال زمانه بهتر کرد
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش
در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد
نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
کسی که از دو لبش کوثر آب مینوشید
کسیکه باده به نامش شراب مینوشید
کسیکه از قدمش سلسبیل سیراب است
کسیکه از دم قدسیش , نیل سیراب است
پسری آمده از طایفه ی دریاها…
پدرش سرور و سالار همه باباها
پسری آمده از جنس حسین بن علی
میوه ی قلب همه فاطمه ها , زهراها
نوح شش ماهه السلام علیک
جان خورشید, عالی الدرجات
بر طلوع محمدی وارت
صدوده تا سلام و شش صلوات
نوشت اول شعرش به نام حضرت عشق
و باز میکند امشب زبان به مدحت عشق
کسی که شعر خودش را نگفته میداند
که هست از برکات وجود و رحمت عشق
نفسِ نفیسِ خواجه ی لولاک حیدر است
روح حیات , در تَـن اَفـلاک حیدر است
روز اَلَست بوده که با اختیار خویش
خاکی شدیم چون پدر خاک حیدر است
دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر
دوباره شور دوباره قیامتی دیگر
دوباره نغمه یِ داود می رسد امشب
دوباره زَمزَمه یِ رود می رسد امشب
اگرچه قافیه ی شعر دست و پا گیر است
و باز میکند امشب زبان به مدحت عشق
کسی که شعر خودش را نگفته میداند
که هست از برکات وجود و رحمت عشق
یکباره دلم ریخت زحُسن تو و گرنه
می رفت فنا بی نظرتو به ثمر,نه
هرکس به تو دلداده فقط سود گرفته
دل باخت به عشق تو ولی کرد ضرر?نه!!
حاتم از یک تار مویت خلق شد , ابن الرّضا
کل عالم ز آبرویت خلق شد , ابن الرّضا
صد بهشت از عطر و بویت خلق شد ابن الرّضا
ماه ,از اکسیر رویت خلق شد ابن الرّضا