ما سوی شد سائل دست کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
ما سوی شد سائل دست کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
جز توسل چکار باید کرد؟
از ته دل هوار باید کرد
ما همه عبد و ربمان یار است
سجده بر پای یار باید کرد
از عشق و عاشقی چند ساله بنویسم
و از نیاز خودم از پیاله بنویسم
قلم به دست گرفتم که شرح دل بکنم
زمین دور وبرم را ز اشک گل بکنم
برای امدنت ای نگار می گریم
نشسته ام به ره و بی قرار می گریم
شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی
بسوی قبله ی پراز انتظار میگریم
گرچه آخر کوله بارى از گُنَه شد بار من
شک ندارم چشم میبندد بر این بسیار من
مُفلِسان را با کریمان کارها دشوار نیست*
باز شد با دستِ او چندین گِره از کار من
سفره دار خانه ی زهرا حسن
اولین شیر نر مولا حسن
ذکر لبهایم همیشه یا حسن
می پرم تا آسمانها با حسن
باید بنویسند اویس قرن هستم…
در کنج قفس نیز به فکر چمن هستم
در پای تو هرچند که دور از وطن هستم
من را بنویسید گدای حسن هستم
آیت عظمیٰ علیّ و محشر کبریٰ حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن
حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروه الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن
کسی که درشجاعت داستانی چون جمل دارد
بگو ضرب الاجل اصلا چه ترسی از اجل دارد
کسی که حاتم طایی مریدش بوده قبل از او
کسی که در کریمی سبقه از روز ازل دارد
ما را گدایان کریمان می نویسند
گرد و غبار راه ایشان می نویسند
هرجا که آقایان خلقت سفره دارند
ما را فقیر لقمه ای نان می نویسند
ضرب داس باغبان ساقه ی گل را میشکست
بلبل از فرط غریبی به تماشا مینشست …
شاعر : علیرضا انصاری
سرگشته ی مسیر عبور برادری
تو از تمام فاطمیان , زینبی تری!
آرام و باوقار و صمیمی و چاره ساز
الحق که نور دیده ی موسی بن جعفری