شعر ولادت اهل بيت (ع)

جان عالم تصّدق سرتان

جانعالم تصّدق سرتان

به فدای شما و مادرتان

توامیری امیر قلب منی

و منم من همیشه نوکرتان

دلم را هوای تو پر کرده است

دلم را هوای تو پر کرده است

غم آشنای تو پر کرده است

حسینیه و مسجد و دیر را

نسیم دعای تو پر کرده است

تاج سری و

تاج سری و هر نفس ما ارادتاست

آقا تویی و غیر تو ای شاهرعیت است

روز من همیشه جوان در کنارتوست

شوق شماست این دل اگر باطراوت است

تو نور آمدی

تو نور آمدی و شب ز خواب خوشپا شد

تو چشمه آمدی اما مدینه دریاشد

گل از گل همه ی خانواده اتشکفت

شکوفه های نگاه تو تا شکوفاشد 

یک عده بر آنند

گفتند بهشتی که نباشی برهوتاست

دیدیم که این مُلک ز فیضتملکوت است

گفتند که از تیره ی مردانبزرگی

دیدیم تمام تو جلال و جبروتاست

عاشق آن است که پر می گیرد

عاشق آن است که پر می گیرد

فقـط از  عشق خبر می گیرد

از جگر آتش اگر می گـیرد

عشق را مدّ نظر می گیرد 

علی وارمان کند

ما را سرشته اند علی وارمان کند

حتی نوشته تشنه ی دیدارمان کند

صلاً خدا به روی من و تو حساب کرد

وقتی که خواست برده ی بازارمان کند

تو اکبری

هم درمقام و نام و جلالت تواکبری

هم اینکه درعشیرهشماازهمه سری

گفتااگرکه ختمرسالت نمیرسید

حتما تو اخریننبی هستی پیمبریژچژ

می‌آیی و لیلا شده

می‌آییو لیلا شده مجنون عطر و بوی تو

دستیبه رویت می‌کشد, یک دست بر گیسوی تو

نهبر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو

یکچشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو 

گهواره سقا

روزی شعر من امشب دو برابر شده است

چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است

چون که بانوی کلابیه پسر آورده

چشم وا کن, پدر خاک قمر آورده

در طریق عشق بازی

در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست

با بلای عشق عاشق سینه چاک و مبتلاست

مست مستم من الا یا ایها الساقی بیا

یک دو جرعه باز می نوشم می باقی بیا

به کسی کار ندارم

به کسی کارندارم که بهشتم لیلی ست

بت بتخانه ورهبان کنشتم لیلی ست

خاک من خاکجنون است و سرشتم لیلی ست

هر چه درمکتب استاد نوشتم لیلی ست

دکمه بازگشت به بالا