دریا غریق مرحمت بی کران تو
هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو
خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک
آن جا که صبح می گذرد کاروان تو
دریا غریق مرحمت بی کران تو
هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو
خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک
آن جا که صبح می گذرد کاروان تو
قلم زدم به مرکب کنار این فانوس
برایتان بنویسم برای اقیانوس
نفس برای شما خرج می شود بی بی
نفس نفس شده این جا کنارتان محبوس
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد
مستی ما به رتبه ی اعلی رسیده است
آنگونه که دل همه ی ما خراب شد
خالق ز نـور آل علی کوکب آفـرید
با یُمن آل فاطمه روز و شب آفرید
روز ازل «اَلَسـتُ بِرَبّک» چـوگفـت حق
«قالوا بَلی»شنید و سپس منصب آفرید
یا رضا گویم و ازگفته خود دلشادم
بنده اویم و از هر چه که غیر آزادم
مستم ازجام لب لعل شراب انگیزش
بنهاده غمی اندر دل وکرد آبادم
تو امدی و زمین در هوای تو افتاد
و عرش در هوس خنده های تو افتاد
برای درک تنفس در این جهان سیاه
هوای تازه ای از ابتدای تو افتاد
تو را با نام آهو می شناسند
رضای حضرت هو می شناسند
تمام رعیت ملک عظیمت
به نام شاه خوشرو می شناسند
ای امتداد سوره ی کوثر خوش آمدی
ای روشنای قلب پیمبر خوش آمدی
آییینه دار حضرت حیدر خوش امدی
کوری چشم دشمن ابتر خو ش آمدی
امشب ای دل شب مستانگی جان و تن است
قفل افطار دلم دست امام حسن است
امر کرده است که افطار کنم با لعلش
رطب سفرهی من خندهی شیرین دهن است
داشت آن روز زمین قصه ی دلبر می خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
هر شاعری که مدح و ثنایت شروع کرد
اول زعشق کرب و بلایت شروع کرد
روز ازل گریه برای تو را نخست
زینب خدای عشق و وفایت شروع کرد