حق اراده کرد تا، تو راهی دنیا شوی
خواست بین قابَ قَوْسَیْنش تو أَوْ أَدْنى شوی
در زمان جهل و ترس از صاحب دختر شدن
یامحمد، آمدی دنیا، اباالزهرا شوی
اصغر چرمی
حق اراده کرد تا، تو راهی دنیا شوی
خواست بین قابَ قَوْسَیْنش تو أَوْ أَدْنى شوی
در زمان جهل و ترس از صاحب دختر شدن
یامحمد، آمدی دنیا، اباالزهرا شوی
اصغر چرمی
چیزی نکشیدیم ز دریای محمد
تنها شده تر کوزه ز صهبای محمد
خشنود تر از حضرت مولاست، پیمبر
وقتی بنویسیم علی جای محمد
تَفَأُل میزدم دیدم که در هر سطرِ افسانه
نوشته مصطفی شمع است و الباقی چو پروانه
زمین مکه از بس مِیلِ دیدارِ خدا را داشت
قَدم بر رویِ خاک آورد آن معشوقِ دُردانه
به پریشانی هر زلف پریشان سوگند
به نفسهای لب خشک بیابان سوگند
به تب خاکِ ترکخوردهی سوزان سوگند
به نمک زار به هر تشنهی باران سوگند
نمایشنامهی “خلق جهان” را بازخوانی کرد
برای رفع نقص خلقت احمد را نشانی کرد
ردای روشن پیغمبری شد جامهی احمد
نمایشنامه را با این عمل دارای آنی کرد
وقتی که آمنه به محمد سلام گفت
یعنی در آینه به محمد سلام گفت
آن دم گشود دست و پسر را بغل گرفت
یعنی ستاره بود و سحر را بغل گرفت
ای که وجودِ همه عالم تویی
ذکرِ سجود همه آدم تویی
منشاءِ خیرِ همه ی کائنات
علتِ هستیِ دو عالم تویی
هوای شهر نسیم پیمبری دارد
چقدر عطر گلاب معطری دارد
چه عاشقانه ملائک به هم خبر دادند
که این پسر قدم عشق پروری دارد
امیدوار به فردای بهتری شده ایم
از لطف خدا ، فخر خلائق آمد
معشوق دل شیعه ی عاشق آمد
فریاد بزن که بشنود دشمن دین
امروز خود *وعده ی صادق* آمد
اصغر چرمی
آفتاب از افق میمنه دل کند،آمد
بر لب آینهی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگهی پیغامِ خداوند آمد
عبدی که شود مال خدا مال کسی نیست
دنبال کسی باش که دنبال کسی نیست
خرجی گداهای حرم پای کریم است
جز دوست، کسی باخبر از حال کسی نیست
سلام ما به تو ای شخص اوّل عالم
درود ما به تو ای سیّد بنی آدم
چه احتیاج به اعجاز دیگری که تویی
خلیلْ آیت و موسی ید و مسیحا دم