آنچه در چشم من از دوریِ تو محبوس است
قطره هایی ست که در حسرت اقیانوس است
آمدن سمت حریمت همه رویای من است
دوری از صحن و سرای تو خودِ کابوس است
آنچه در چشم من از دوریِ تو محبوس است
قطره هایی ست که در حسرت اقیانوس است
آمدن سمت حریمت همه رویای من است
دوری از صحن و سرای تو خودِ کابوس است
گاه گاهی سختی فولاد می آید به کار
گاه اشک کورِ مادر زاد می آید به کار
دل همان سنگی است که نقش و نگارش را فقط
تیشهء معمار گوهر شاد می آید به کار
نخل زردم جوانه می خواهم
کفترم آب و دانه می خواهم
بر فراز مناره های حرم
گوشه ای باز لانه می خواهم
روی پرهای من بزن مُهری
عشق یعنی آن خیابانی که پایانش تویی
دست خالی نیست آن دستی که دامانش تویی
قفل ها را رشته ی پیوند می بینم به تو
مرهم آن دردیست که امید درمانش تویی
تو دادی بر کویر جان ما احساس دریا را
تو برکت داده ای با رد پایت خاک دنیا را
نمیگیرد کسی خرده به زائر که پس از اینجا
ندارد آرزوی دیدن فردوس زیبا را
بار دیگر شب گذشت وجلوه گر نور سحر شد
با پرستوهای عاشق، دل مهیای سفرشد
با هزاران شوروشادی تا مدینه رهسپرشد
دیدآن جا شوق وشوری، شادمانی وسروری
قلم و دفتر و کمی احساس
دم درب ورودی حرمت
سر به دیوار ، دیده ام پر اشک
ای به قربان سفره ی کرمت
سلام گرم عاشقونه ی من
روونه شد به سوی مشهد تو
باز دل تنگم شبیه کبوتر
نشسته روبروی گنبد تو
بی جام و باده مست پیر راهم امشب
میخانه را وا کن سبو میخواهم امشب
پای برهنه آمدم از طور موسی
کوه گناهم ریخت، وزن کاهم امشب
حال دلم میگیرد و بد میشود گاهی
بغضی می آید گریه را سد میشود گاهی
باید کبوتر شد ، پری زد تا به آن شهری
کانجا فرشته رفت و آمد میشود گاهی
نُقل حرف آدما اول هر کلام سلامه
کلامی که با سلام شروع شه بهترین کلامه
یه سلام میدم به محضر همونی که چشامه
خاک پای نوکراشم به خدا که از خدامه
نسیم مهر تو بر موج شد سوار اینجا
گرفت تاب و تب روح ما قرار اینجا
ملائکه دم نقاره خانه داد زدند
هزار حاجت اگر داشتی بیار اینجا